جدول جو
جدول جو

معنی مرز داری - جستجوی لغت در جدول جو

مرز داری
گارد مرزی
تصویری از مرز داری
تصویر مرز داری
فرهنگ واژه فارسی سره
مرز داری
مرز داری کردن در راه خدا بر تقوا، ثابت ماندن بر عبادت و دوام داشتن بر اطاعت از دستورات پروردگار و پیروی از سنت پیامبرص دلالت دارد. اگر مریضی در خواب ببیند که مرزداری از مرز برمیگردد، بیماریش بهبود مییابد و اگر گمشدهای داشته باشد، برمیگردد. خالد بن علی بن محد العنبری
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
مامور نظامی که برای نگهبانی و مراقبت در سرحد مملکت گماشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک داری
تصویر ملک داری
مملکت داری، پادشاهی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرغداری
تصویر مرغداری
شغل و عمل مرغدار، مکانی برای پرورش مرغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مردم داری
تصویر مردم داری
مدارا و ملاطفت، خوش رفتاری با مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملک داری
تصویر ملک داری
داشتن ملک، دارای آب و زمین بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف داری
تصویر طرف داری
جانب داری، حمایت، نگهبانی از مرزها و نواحی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرزداری
تصویر مرزداری
نگهبانی از مرز، اداره ای که به کارهای مرزداران رسیدگی می کند، ادارۀ گارد سرحدی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
حکومت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء) :
به ملک داری تا بود بود و وقت شدن
بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر.
فرخی.
پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12).
ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش
مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 829).
عهدۀ ملک داری کاری است عظیم. (نصیحه الملوک سعدی، کلیات چ فروغی ص 8). و رجوع به ملک دار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
چگونگی پریدار: و عبادتی آغاز نهاد و دعوی پریداری کردیعنی جنیان با او سخن میگویند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ)
حسن سلو’. خوشرفتاری با خلق. مهربانی و ملایمت کردن با مردمان. مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل مردم دار. رجوع به مردم دار شود: آئین شهریاری و کامکاری و نیکوکاری و مردم داری یافته است. (راحهالصدور راوندی).
به که از کف ندهد شیوۀ مردم داری
هر که چون دیده در خانه بازی دارد.
صائب (از آنندراج).
ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید
به رنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ زَ / زِ)
حالت و چگونگی مزه دار
لغت نامه دهخدا
مری صالح بن بشیر قاری، مکنی به ابوبشر، از زهاد و وعاظ و قراء بصره بود، مهدی کس به دنبال وی فرستاد و او را به بغداد آورد و چون به دربار خلیفه نزدیک شد، مهدی دو فرزند خود موسی (ولیعهد) و هارون را فرمود بروید و عموی خود را پیاده کنید، چون آن دو به صالح رسیدند صالح خود را مخاطب قرار داده گفت، ای صالح همانا زیان کردی اگر برای چنین روزی کار کردی، و او راست: موعظۀ مفصل با مهدی که در تاریخ بغداد ذکر شده است و برای حمادبن زید حدیثی به نقل از صالح در فضل قرآن خوانده شد، حماد گفت صالح صاحب قرآن است شاید این حدیث را او شنیده و من نشنیده ام، وی به سال 177 هجری قمری وفات یافته است، (سمعانی)، و رجوع به صالح بن بشیر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل مریض دار. بیمارداری. پرستاری
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا وَ)
مرغ دارنده. دارندۀ مرغ، کسی که به تربیت مرغان پردازد. آنکه مرغ پرورش دهد. آنکه مرغ نگه داری کند
لغت نامه دهخدا
(مَ گِ)
یکی از طوایف ایل قشقائی ایران، مرکب از 150 خانوار که در مانیان و سارک آباد مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83)
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ)
درم داشتن. داشتن درم. توانگری. تمول. غنا. موسری. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ / دِ)
مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود:
سوی مرزدارانش نامه نوشت
که خاقان ره راد مردی بهشت.
دقیقی.
به درگاه خسرو نهادند روی
همه مرزداران به فرمان اوی.
دقیقی.
چو از مرزداران و از لشکرش
بداند که رنج است بر کشورش.
فردوسی.
بیامد ز کاخ همایون همای
خود و مرزداران پاکیزه رای.
فخرالدین اسعد.
به هر شهری شد از وی شهریاری
به هر مرزی شد از وی مرزداری.
فخرالدین اسعد.
ز هر شهری بیامد شهریاری
ز هر مرزی بیامد مرزداری.
فخرالدین اسعد.
سپاه سپیجاب و فرغانه را
دگر مرزداران فرزانه را.
نظامی.
، کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. (لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود، دهقان:
خود و مرزداران بکوشید سخت
نشاندند هر جای چندین درخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از مرزدار
تصویر مرزدار
کسی که مامور نگاهداری سرحدهای کشور است مامور سرحدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزه داری
تصویر مزه داری
دارای مزه بودن، خوش مزه بودن لذیذ بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهر داری
تصویر مهر داری
دارا بودن مهر، سمت مهر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت داری
تصویر منت داری
سپاسداری سپاسداری سپاسگزاری
فرهنگ لغت هوشیار
بخوشی و نیکی رفتار کردن مماشات با خلق خدا پاس خاطر مردم داشتن: ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید برنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. (شفیع اثر) (ایهام)
فرهنگ لغت هوشیار
افزاری توانگری، چار پا داری ستور داری، دامپروری ثروتمندی توانگری، دارای چارپایان بودن، تربیت گاو و گوسفند واسب: شغل اهالی کشاورزی و مالداری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرض داری
تصویر قرض داری
بدهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرض داری
تصویر غرض داری
حالت و کیفیت غرض پرست غرض ورزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری داری
تصویر پری داری
کیفیت و حالت پری دار پری داشتن جن داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل مرز دار، اداره ایست که بامور مرزداران رسیدگی کند گارد سرحدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ داری
تصویر مرغ داری
عمل و شغل مرغدار نگاهداری مرغ تربیت مرغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرغ دار
تصویر مرغ دار
آنکه مرغ نگاهداری کند کسی که بتربیت مرغان پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منت داری
تصویر منت داری
((مِنَّ))
سپاس داری، سپاس گزاری
فرهنگ فارسی معین
بیمارداری، پرستاری، تیمارداری، تیمارکشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت بلوط
فرهنگ گویش مازندرانی
بشقاب مسی
فرهنگ گویش مازندرانی