مرز داری کردن در راه خدا بر تقوا، ثابت ماندن بر عبادت و دوام داشتن بر اطاعت از دستورات پروردگار و پیروی از سنت پیامبرص دلالت دارد. اگر مریضی در خواب ببیند که مرزداری از مرز برمیگردد، بیماریش بهبود مییابد و اگر گمشدهای داشته باشد، برمیگردد. خالد بن علی بن محد العنبری
مرز داری کردن در راه خدا بر تقوا، ثابت ماندن بر عبادت و دوام داشتن بر اطاعت از دستورات پروردگار و پیروی از سنت پیامبرص دلالت دارد. اگر مریضی در خواب ببیند که مرزداری از مرز برمیگردد، بیماریش بهبود مییابد و اگر گمشدهای داشته باشد، برمیگردد. خالد بن علی بن محد العنبری
حکومت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء) : به ملک داری تا بود بود و وقت شدن بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر. فرخی. پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 829). عهدۀ ملک داری کاری است عظیم. (نصیحه الملوک سعدی، کلیات چ فروغی ص 8). و رجوع به ملک دار شود
حکومت و فرمانروایی. (ناظم الاطباء) : به ملک داری تا بود بود و وقت شدن بمانداز او به جهان چون تو یادگار پسر. فرخی. پنج پسر داشت همه به رجاحت عقل و رزانت رای و اهلیت ملک داری و استعداد شهریاری آراسته. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 12). ملک داری با دیانت باید و فرهنگ و هوش مست و غافل کی تواند، عاقل و هشیار باش. سعدی (کلیات چ مصفا ص 829). عهدۀ ملک داری کاری است عظیم. (نصیحه الملوک سعدی، کلیات چ فروغی ص 8). و رجوع به ملک دار شود
حسن سلو’. خوشرفتاری با خلق. مهربانی و ملایمت کردن با مردمان. مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل مردم دار. رجوع به مردم دار شود: آئین شهریاری و کامکاری و نیکوکاری و مردم داری یافته است. (راحهالصدور راوندی). به که از کف ندهد شیوۀ مردم داری هر که چون دیده در خانه بازی دارد. صائب (از آنندراج). ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید به رنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. شفیع اثر (از آنندراج)
حسن سلو’. خوشرفتاری با خلق. مهربانی و ملایمت کردن با مردمان. مماشات با مردم پاسداری خاطر خلق اﷲ. عمل مردم دار. رجوع به مردم دار شود: آئین شهریاری و کامکاری و نیکوکاری و مردم داری یافته است. (راحهالصدور راوندی). به که از کف ندهد شیوۀ مردم داری هر که چون دیده در خانه بازی دارد. صائب (از آنندراج). ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید به رنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. شفیع اثر (از آنندراج)
مری صالح بن بشیر قاری، مکنی به ابوبشر، از زهاد و وعاظ و قراء بصره بود، مهدی کس به دنبال وی فرستاد و او را به بغداد آورد و چون به دربار خلیفه نزدیک شد، مهدی دو فرزند خود موسی (ولیعهد) و هارون را فرمود بروید و عموی خود را پیاده کنید، چون آن دو به صالح رسیدند صالح خود را مخاطب قرار داده گفت، ای صالح همانا زیان کردی اگر برای چنین روزی کار کردی، و او راست: موعظۀ مفصل با مهدی که در تاریخ بغداد ذکر شده است و برای حمادبن زید حدیثی به نقل از صالح در فضل قرآن خوانده شد، حماد گفت صالح صاحب قرآن است شاید این حدیث را او شنیده و من نشنیده ام، وی به سال 177 هجری قمری وفات یافته است، (سمعانی)، و رجوع به صالح بن بشیر شود
مری صالح بن بشیر قاری، مکنی به ابوبشر، از زهاد و وعاظ و قراء بصره بود، مهدی کس به دنبال وی فرستاد و او را به بغداد آورد و چون به دربار خلیفه نزدیک شد، مهدی دو فرزند خود موسی (ولیعهد) و هارون را فرمود بروید و عموی خود را پیاده کنید، چون آن دو به صالح رسیدند صالح خود را مخاطب قرار داده گفت، ای صالح همانا زیان کردی اگر برای چنین روزی کار کردی، و او راست: موعظۀ مفصل با مهدی که در تاریخ بغداد ذکر شده است و برای حمادبن زید حدیثی به نقل از صالح در فضل قرآن خوانده شد، حماد گفت صالح صاحب قرآن است شاید این حدیث را او شنیده و من نشنیده ام، وی به سال 177 هجری قمری وفات یافته است، (سمعانی)، و رجوع به صالح بن بشیر شود
مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود: سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت. دقیقی. به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی. دقیقی. چو از مرزداران و از لشکرش بداند که رنج است بر کشورش. فردوسی. بیامد ز کاخ همایون همای خود و مرزداران پاکیزه رای. فخرالدین اسعد. به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری. فخرالدین اسعد. ز هر شهری بیامد شهریاری ز هر مرزی بیامد مرزداری. فخرالدین اسعد. سپاه سپیجاب و فرغانه را دگر مرزداران فرزانه را. نظامی. ، کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. (لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود، دهقان: خود و مرزداران بکوشید سخت نشاندند هر جای چندین درخت. فردوسی
مرزبان. حاکم. حکمران مناطق مرزی. سرحددار. توسعاً. سرکرده و سردار. رجوع به مرزبان شود: سوی مرزدارانش نامه نوشت که خاقان ره راد مردی بهشت. دقیقی. به درگاه خسرو نهادند روی همه مرزداران به فرمان اوی. دقیقی. چو از مرزداران و از لشکرش بداند که رنج است بر کشورش. فردوسی. بیامد ز کاخ همایون همای خود و مرزداران پاکیزه رای. فخرالدین اسعد. به هر شهری شد از وی شهریاری به هر مرزی شد از وی مرزداری. فخرالدین اسعد. ز هر شهری بیامد شهریاری ز هر مرزی بیامد مرزداری. فخرالدین اسعد. سپاه سپیجاب و فرغانه را دگر مرزداران فرزانه را. نظامی. ، کسانی که برای نگاهداری سرحد کشورند. (لغات فرهنگستان). مأمور مرزداری. رجوع به مرزداری و مرزبانی شود، دهقان: خود و مرزداران بکوشید سخت نشاندند هر جای چندین درخت. فردوسی
بخوشی و نیکی رفتار کردن مماشات با خلق خدا پاس خاطر مردم داشتن: ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید برنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. (شفیع اثر) (ایهام)
بخوشی و نیکی رفتار کردن مماشات با خلق خدا پاس خاطر مردم داشتن: ز دست ما اسیران پاس دلها بر نمی آید برنگ سرمه مردم داری از ما بر نمی آید. (شفیع اثر) (ایهام)